جدول جو
جدول جو

معنی درم گزین - جستجوی لغت در جدول جو

درم گزین
کسی که پول خوب و بد را از هم جدا کند، درم گزیننده، درم سنج، صراف
تصویری از درم گزین
تصویر درم گزین
فرهنگ فارسی عمید
درم گزین
(دِ زَ دَ / دِ)
صراف. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درم گزین
((~. گُ))
صراف
تصویری از درم گزین
تصویر درم گزین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست گزین
تصویر دست گزین
هر چیز انتخاب شده، چیزی که آن را با دست جدا کرده و برگزیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(پَ گَ دی دَ)
سکه زدن. طبع. (دهار). میخ کردن سکه. ضرب کردن سکه: مسکّه، آن جای که درم زنند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ دَ / دِ)
درم زننده. زنندۀ درم. آنکه درم سکه کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضرّاب. (دهار) (مهذب الاسماء) :
برگ بنفشه بخم چو پشت درم زن
نرگس چون عشر در میان مجلد.
منوچهری.
نرگس میان باغ تو گوئی درم زنیست
اوراق عشرهای مجلد کند همی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
درجزین. گویند نام شهر کوچکی است در اقلیم اعلم که یکی از نواحی همدان است و بین همدان و زنجان واقع شده و شهرکی بزرگ و آباد و منزه از منکرات است. (از معجم البلدان). قصبه ای است از توابع همدان و در قدیم شهری بوده اکنون خراب است قدری از آن باقی مانده بعضی علما و وزرا از آنجا برخاسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
خاقانی از عراق سوی درگزین گذشت
هرچند در دل آرزوی درگزین نداشت.
خاقانی.
رجوع به درجزین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از در مگزین
تصویر در مگزین
زوزنگزین کهبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست گزین
تصویر دست گزین
منتخب، گلچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درم زدن
تصویر درم زدن
سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست گزین
تصویر دست گزین
((~. گُ))
آن چه که با دست آن را انتخاب کرده باشند، دست چین. منتخب، برگزیده، آن که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس نشیند، اسب جنیبت، اسب کوتل
فرهنگ فارسی معین